پارت ۳۸ فیک دور اما آشنا

پارت ۳۸
صبح
با حس سرما بیدار شدم و دیدم ل//ختم
سریع از بغل تهیونگ اومدم بیرون و رفتم حموم و دوش گرفتم و اومدم ، موهامو خشک کردم و لباسامو پوشیدم
تهیونگ : صبح بخیر بیب خوبی؟
آدلیا : آره خوبم ، تازه بیدار شدی؟
تهیونگ : آره بریم صبحونه بخوریم؟
آدلیا : اره من درست میکنم دوش بگیر بیا
تهیونگ : باشه
تهیونگ رفت حموم و منم رفتم پایین که صبحونه درست کنم
مشغول درست کردن صبحونه بودم که دستی دور کمرم حلقه شد
خسته نباشی بیب چی درست کردی؟ خیلی گشنمه
صبحونه ای که درست کرده بودمو گرفتم تو دستم و گذاشت روی میز ناهار خوری
آدلیا : بیا ببین چی درست کردم ! خیلی خوشمزه شده بنظرم
تهیونگ : آره واقعا دستت درد نکنه
روی صندلی نشست و هردومون شروع کردیم به خوردن صبحونمون
بعد از چند مین صبحونمون تموم شد و به کمک تهیونگ همه ی ظرفارو جمع کردم و شستم
تهیونگ : چاگیا میای یه سر بریم شرکت؟
آدلیا : آره دیر شده نیومدم
تهیونگ : آره یک هفتس نیومدی
آدلیا : خب باشه واستا برم حاضر شم
تهیونگ : باشه عسلم
بعد از این حرف دستامو خشک کردم و رفتم تو اتاق روتین پوستیمو انجام دادم و موهامو اتو زدم و یه دست لباس مشکی ی خوشگل برداشتم و پوشیدم ، بوتمم پوشیدم و کیفمم برداشتم
آرایش ملایمی کردم و تمام
تهیونگ اومد داخل و گفت
تهیونگ : بیب حاضر شدی؟
آدلیا : آره عشقم حاضر شو بریم
تهیونگ : باشه
منتظر موندم تهیونگ حاضر شه
لباساشو پوشید و موهاشو مرتب کرد (تفاوت حاضر شدن دختر و پسر🤣)
آدلیا : آماده شدی؟
تهیونگ : آره
آدلیا : باشه پس بریم
به همراه تهیونگ از خونه زدیم بیرون و سوار ماشین شدیم
بعد از چند مین رسیدیم
به محظ اینکه وارد شدیم همه ی نگاها به سمت ما شد
£:تبریک میگم خانم
¢:تبریک میگم
€:تبریک میگم ، امیدوارم کنارهم خوشبخت بشین
این حرفی بود که همه میزدن و جواب منو تهیونگ هم
آدلیا: ممنون
تهیونگ : ممنون
سوار آسانسور شدیم و به طبقه ی مَد نظر رفتیم ، طبقه ای که اتاق منو تهیونگ توش بود
دوباره همون تبریکای کارمندا و جواب ممنون ما
به سمت منشیم رفتم و گفتم
آدلیا: بیا اتاقم
منشی : چشم
تهیونگ رفت تو اتاقش و منم اومدم تو اتاقم
پشت میزم و روی صندلیم نشستم
کامپیوترو روشن کردم و کارمو شروع کردم
بعد از چند مین منشی اومد و گفت
منشی : خوش‌اومدیپ خانم ، تبریک میگم ، کارم داشتید؟
آدلیا : مرسی عزیزم خب به خانم هانگ بگو بیاد اتاقم
منشی : چشم
منشی با تعظیم از اتاق خارج شد و منم به کارم ادامه دادم
بعد از چند مین خانم هانگ اومد
هانگ : سلام خانم خوش اومدید چه کاری داشتید؟
بازم اون لباسای باز و تنگ
آدلیا : خانم هانگ من هزار بار به شما گفتم در محیط کاری ی شرکت درست لباس بپوشید
هانگ : اینو دوس پسرم یا بهتره بگم بابای بچم تصمیم میگیره ، اتاقش اتاق بقلیه
آدلیا : بله؟
هانگ : من باردارم و پدر بچمم تهیونگه
آدلیا : اصن میفهمی چی میگی؟
هانگ : آره خوبم میفهمم ، کیم آدلیا ، تهیونگ تو رو بازی داده و از تو یه بازیچه درست کرده
آدلیا: الکی چرت و پرت نگو
آدلیا : منشی(داد)
منشی سریع اومد
منشی : بله خانم؟
آدلیا : اینو از اتاق من بیرون کن
منشی : چشم
آدلیا : و به تهیونگم بگو بیاد
منشی : چشم
منشی خانم هانگ رو برد و درو اتاقو بست ، سعی کردم آروم باشم و منطقی فکر کنم ، تهیونگ هیچ ارتباطی با اون زنه هانگ نداره
در : تق تق
تهیونگ : بیب میتونم بیام؟
آدلیا : آره بیا
تهیونگ اومد و پشت سرشم درو بست
تهیونگ : خب بیب چی شده؟
دیدگاه ها (۰)

پارت ۳۹ فیک دور اما آشنا

پارت ۴۰ فیک دور اما آشنا

پارت ۳۷ فیک دور اما اشنا

پارت ۳۶ فیک دور اما آشنا

پارت ۱۷ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط